قلب شوهر (شعر خنده دار)

[تصویر:  L136290531758.jpg]

داد زن شوهر خود را پیغام / که چرا عرضه نداری الدنگ؟

جاری‌ام رفته نشسته در قصر / بنده محبوس در این خانه تنگ

تو برایم نخریدی خودرو / پایم از پیاده رفتن شد لنگ

مردم از خانه‌نشینی ای مرد / تو بیا تا برویم سوی فرنگ

کاش می‌شد که تنم می‌کردم / پالتوی پوستی از جنس پلنگ

رنگ مویم دگر افتاد از مد / موی خود را بکنم باید رنگ

گر تو خواهی که طلاقت ندهم! / "باید این لحظه بی‌خوف و درنگ"

روی و پول فراوان آری / تا حرامت نکنم چند فشنگ

با نگاه غضب‌آلود و خشن / بر دل شوی خودش هی زد چنگ

شوهر ذلیل مادرمرده / نه بل‌آن جمله مردان را ننگ

هیبت شوهری از یاد ببرد / همچو ماهی که شود صید نهنگ

رفت و از غصه نشست و می خورد / شد ز می خوردن بسیار ملنگ

خیره از باده پی منقل رفت / شد هروئینی و آلوده بنگ

زن ظالم که بهانه می‌جست / سوی قاضی شد و سر داد آهنگ:

شوهر بنده که تریاکی هست / می‌زند سیلی و مشت و اردنگ

گر تو صادر نکنی حکم طلاق / می‌شوم کشته ضربات کلنگ

شوهر بنگی من تا اینجاست / شهد در کام حقیر است شرنگ

قاضی بی‌خبر و نا آگاه / خام یک مشت اراجیف جفنگ

به زن قصه طلاق اعطا کرد / شد زن قصه ما فاتح جنگ

خواست از محکمه بیرون آید / حکم قاضی به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین / "واندکی سوده شد او را آرنگ"

"از زمین باز چو برخاست نمود / پی برداشتن حکم آهنگ"

از دل شوهر سابق ناگاه / آمد آهسته برون این آهنگ:

آه دشت ژن من یافت خراش / آه پای ژن من خورد به شنگ!


پیوست 1:خیلی بی سرو صدا یک ساله شدی تولدت مبارک پی سی دانش

قهرمان معلول

‫کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.
استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!‬

ازدواج و شباهت آن با خدمت سربازی

آقایان، آقا پسرها، مردان مجرد و متاهل، افراد ذکور جامعه … 

 

آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که به چه دلیل خدمت مقدس سربازی اجباریست ؟ 

 

چرا از قدیم و ندیم گفته اند که تا خدمت نروی مرد نمی شوی ؟! 

 

چرا اکثر مردان موفق، عامل اصلی این موفقیتشان را از سالهای خدمت سربازی می دانند ؟! 

 

چرا درصدی از خانواده های دختردار حاضر نیستند به پسری که هنوز خدمت نرفته دختر بدهند ؟! 

 

و چرا اکثر پسرهایی که قبل از سربازی رفتن زن می گیرند در آینده با مشکلاتی مواجه می شوند؟!


هدف از طرح این سوالات، آماده کردن ذهن شما خوانندگان محترم جهت پی بردن به عمق فاجعه میباشد ! 

 

پاسخ تمام سوالات فوق در یک جمله خلاصه می شود و آن این است که (خدمت سربازی یک دوران آموزشی و تمرینی است جهت آشنایی هر چه بیشتر و بهتر آقایان مجرد با زندگی زناشویی !) بله، درست شنیدید. شباهت های انکار ناپذیر میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی آنقدر زیاد است که از دیرباز، در اکثر کشور های دنیا خدمت سربازی اجباری را قرار دادند تا تمام افراد ذکور جامعه، قبل از افتادن به دام ازدواج (ببخشید ! منظورم قبل از متاهل شدن بود) برای فرضا ۲ سال طعم زندگی مشترک را بچشند تا در سالهای آینده، زیاد احساس رنج و عذاب نکنند ! 

 

و اما شباهتهای میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی برای آقایان : 

 

چه در خدمت سربازی و چه در زندگی زناشویی، چه بخواهی و چه نخواهی کچل خواهی شد و یا بعبارت بهتر، کچلت خواهند کرد ! البته این کچلی در خدمت سربازی توسط ماشین اصلاح و در زندگی مشترک توسط عواملی چون : استرس شدید، سوء تغذیه، کندن بصورت لاخ لاخ توسط همسر، چپ شدن ماهیتابه روغن داغ روی سر و … صورت می گیرد ! ناگفته نماند که این کچلی در آقایان به نسبت نوع مو، جنس ریشه مو، عوامل ارثی و … متفاوت است ولی به هر حال به قول معروف : دیر و زود داره ولی بالاخره هممون کله پا می شیم ! 

 

شباهت بعدی در زمینه داشتن فرمانده و بعبارتی، فرمانبردار شدن است ! به محض ورود به پادگان 

 

از دیگر شباهتها می توان به این نکته اشاره کرد که اکثر سربازی رفته ها و اکثر مردان متاهل متفق القول هستند که در این ایام، هر روز به اندازه یکسال برای آنها می گذرد و ثانیه ها حکم ساعت را پیدا می کنند که به احتمال زیاد دلیل آن، مواردی مشابه موارد فوق می باشد ! 

 

و در نهایت اینکه چند ماه پس از آنکه کارت پایان خدمت یا قباله ازدواج را دریافت کردید، صدای خواندن این شعر معروف در گوشتان خواهد پیچید که : (گول خوردی آی گول خوردی !)زیرا آن موقع است که تازه دوزاریتان جا می افتد که با این کارت و قباله نه کاری به آدم می دهند و نه وام ازدواج و نه خیلی از چیزهای دیگر که شما را به بهانه آنها در این راه وارد کرده بودند، پس متوجه خواهید شد که تنها مورد استفاده ای که برای شما خواهند داشت این است که می توانید از آنها برای امانت دادن به کلوپ جهت کرایه فیلم استفاده نمایید ! 

 

و یا منزل مسکونی مشترک (خانه بخت)، هر مردی یک فرمانبردار بی چون و چرا محسوب می شود که اگر طالب جان و سلامتی جسمی و روحیش می باشد، باید تمام فرامین فرمانده و یا همسر خود را بر روی تخم چشمانش بگذارد و هر گونه تخطی از دستورات فرمانده و همسر، پاسخی جز گلوله، حبس، اضافه خدمت (در خدمت سربازی) و افتادن توی سماور پر از آب جوش، هدف قرار گرفتن با ساتور، رفتن دست توی چرخ گوشت، پرت شدن از پنجره طبقه هفتم به بیرون، گشنگی و تشنگی کشیدن و … (در زندگی زناشویی) نخواهد داشت ! 

 

شباهت سوم در این نکته اقتصادی خلاصه می شود که چه سرباز و چه مرد متاهل، میزان پولی که در آخر برج به دست او خواهد رسید، فقط به میزانیست که کفاف بر طرف کردن نیازهای اساسی او را بدهد و چیزی جهت پس انداز کردن و یا خرج کردن در زمینه هایی غیر از نیازهای اساسی نخواهد ماند و در این میان، سرباز و مرد متاهل، هر چقدر هم که جان بکنند و عرق بریزند، فرقی به حال فرمانده یا همسرش نخواهد کرد و باطبع تاثیری در جهت افزایش مستمری آنان نخواهد داشت، بعبارت بهتر، در هر دو جا یکی باید کار کنه تا اون یکی راحت باشه ! 

 

از دیگر شباهتهای موجود میان این دو قشر آسیب پذیر جامعه، شباهت در آرزو کردن است ! بدین معنا که هر پسری پس از ورود به پادگان و خانه بخت است که قدر زندگی در خانه پدری را می فهمد از اعماق وجودش و با تمام اعضا و جوارحش آرزو می کند که ای کاش هنوز هم در کنار پدر و مادرش بسر می برد و ایضا خودش را نیز لعنت خواهد کرد که چرا قدر آن روزهای شیرین را ندانسته است ! چرا که در پادگان و خانه مشترک دیگر کسی غذای مفت به او نمی دهد، لباسهایش را نمی شوید و اتو نمی زند، کسی نازش را نمی کشد و … و فقط خود اوست که مسئول انجام تمام کارهای شخصی اش و نیز کارهای چند نفر دیگر می باشد !

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده

 یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

اندر احوالات زن ذلیلی

زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير … من گرفتم تو نگير

چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير … من گرفتم تو نگير

بود يك وقت مرا با رفقا گردش و سير … ياد آن روز بخير

زن مرا كرده ميان قفس خانه اسير … من گرفتم تو نگير

ياد آن روز كه آزاد ز غمها بودم … تك و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجير … من گرفتم تو نگير

بودم آن روز من از طايفه دّرد كشان … بودم از جمع خوشان

خوشي از دست برون رفت و شدم لات و فقير … من گرفتم تو نگير

اي مجرد كه بود خوابگهت بستر گرم … بستر راحت و نرم

زن مگير ؛ ار نه شود خوابگهت لاي حصير … من گرفتم تو نگير

بنده زن دارم و محكوم به حبس ابدم  … مستحق لگدم

چون در اين مسئله بود از خود مخلص تقصير … من گرفتم تو نگير

من از آن روز كه شوهر شده ام خر شده ام  … خر همسر شده ام

مي دهد يونجه به من جاي پنير  … من گرفتم تو نگير



نوشتن بهتر از منفجر شدن است (اکتاویو پاز)

طنز: آموزش گام به گام فمینیسم!

طنز: آموزش گام به گام فمینیسم! 

برای فمینیست شدن ابتدا باید دختر باشید. البته مردان هم می‌توانند فمینیست باشند به شرط آنکه قبلاً توسط چند زن فمینیست، تعلیم دیده باشند.


 


برای فمینیست شدن ابتدا باید دختر باشید. البته مردان هم می‌توانند فمینیست باشند به شرط آنکه قبلاً توسط چند زن فمینیست، تعلیم دیده باشند. پسرهایی که حوصلۀ تعلیمات ندارند بهتر است از همان اول انتخاب کنند که دختر باشند. برای این کار شما فقط باید آرزو کنید و آه بکشید که من باید دختر بشوم. همین آرزوی شما در مرحلۀ جنینی، در جسم و روح والدین شما اثر می‌گذارد. ما از سال‌ها قبل کتابی نوشته‌ و منتشر کرده‌ایم با عنوان «پسر می‌خواهید یا دختر؟» عنوان فرعی کتاب این است: «هندوانه به شرط چاقو!» هیچگاه خود را دست کم نگیرید. یک جنین اگر چنین آرزوی مقدسی داشته باشد حتماً بر روی فکر والدین خود اثر می‌گذارد و بالاخره آنها این کتاب را از زیر سنگ هم که شده تهیه می‌کنند و می‌خوانند. حالا شما اولین مأموریت خود را به پایان رسانده‌اید و باید به مدت نُه ماه استراحت کنید و بقیه کارها را به ما بسپارید. 




گام دوم. به محض تولد می‌توانید مانند همۀ کودکان گریه کنید. اما مراقب باشید که افراط نورزید زیرا یک زن فمینیست همیشه باید قوی باشد. این مردان هستند که باید از جور یک زن فمینیست یا عشق او، زار زار بگریند. در تمام دوران کودکی می‌توانید به بازی مشغول شوید. اسباب بازی‌های خود را به سرعت خراب کنید. نگران نباشید! پدر شما نوع بهترش را برای شما خواهد خرید. با خراب کردن اسباب بازی می‌توانید از چگونگی ساخت آنها آگاه شوید. این یک خودآموز تضمینی مهندس شدن در آتیه است.


گام سوم. در تمام دوران مدرسه خیلی خوب درس بخوانید. از پدرتان بخواهید تا برای شما معلم سرخانه بگیرد. اگر احتمالاً مادر شما خواست به شما آموزش خانه‌داری بدهد با نشان دادن جلد کتابتان، به او تفهیم کنید که زمانه عوض شده و شما آرزوهای بزرگتری در سر دارید.



گام چهارم. یک فمینیست کسی است که هیچگاه پشت کنکور نمی‌ماند. به محض اینکه وارد دانشگاه شدید آنچه از درس خواندن اهمیت بیشتری دارد ترویج تعلیمات فمینیستی است. از تابلوهای دانشگاه شروع کنید و در وصف مظلومیت زنان مقاله بنویسید. گپ و گعده کنید. در فعالیت‌های فرهنگی شرکت کنید و هر هفته یکی از فیلم‌های تهمینه میلانی را برای دانشجویان نمایش دهید تا قواعد اصولی فمینیسم برای همه تبیین شود و دیگر حتی یک مرد هم وجود نداشته باشد که بگوید من تازه از پشت کوه آمده‌ام و دنیا چقدر عوض شده است.

هیچگاه تریبون‌های آزاد را از دست ندهید. کم‌کم راه خود را به سوی مطبوعات باز کنید و اگر حق التحریر به شما ندادند نگران نباشید. همین که مقالۀ شما را بخوانند فعلاً برای شما کافی است. اگر کمی حوصله کنید به کمک قوای زنانه، سریعاً به یک روزنامه‌نگار معتبر تبدیل شوید.


گام پنجم. اگر برای شما خواستگار پیدا شد بدانید که اولین دروازۀ موفقیت به روی شما باز شده است. ولی توجه کنید که ابداً به او جواب مثبت ندهید. «یک مرد خوب، یک مرد مرده است»، یعنی مرد خوب کسی است که کشته مردۀ شما باشد. باید با استفاده از تکنیک‌های پنهان زنانه، کاری کنید که مردان بیشتری در مقابل شما زانو بزنند. هر چقدر خواستگارهای شما بیشتر شود به نفع شما است و به این ترتیب می‌توانید قیمت خود را بالا ببرید. نرخ مهریه را از سال تولد میلادی خود شروع کنید و حداکثر به مقدار وزن خود طلا مطالبه کنید. لطفاً بیش از این نروید که سنگ بزرگ علامت نزدن است. بدانید که مهریه یک ثروت تضمینی برای زنان است، یک چماق طلایی که حتماً در زندگی مشترک به درد شما خواهد خورد.



گام ششم. فراموش نکنید که تمام دوازده شرط موجود در عقدنامه را از شوهرانتان مطالبه کنید و از اوراق سفید عقدنامه نیز حداکثر استفاده را ببرید. هر شرط دیگری که می‌خواهید بفرمایید تا اضافه کنند، شرط‌هایی مانند: مسکن، تحصیل، کار، طلاق، حساب بانکی مستقل و هر شرط دیگری که به ذهنتان می‌رسد و یا نمی‌رسد. پس از ازدواج، مخارج روزانۀ سنگین شما تأمین شده و یک رانندۀ تمام وقت در اختیار دارید که به سبب علاقه وافر به شما از هیچ خدمتی مضایقه نخواهد کرد. شما تا هفت سال نوعروس حساب می‌شوید پس لازم نیست دست به سیاه و سفید بزنید. تمام لباس‌های خود را به خشکشویی بفرستید. یک فمینیست خوب نباید آشپزی کند حتی اگر ناخودآگاه شیوۀ پخت برخی غذاها را دانسته باشد. بهتر است گربه را دم حجله بکشید و یک بار برای همیشه خود را از شر آشپزی خلاص کنید. رستوران‌های خوب زیادی در شهر هستند که مردان متبحّری در آنها برای آسایش شما زحمت می‌کشند و غذا طبخ می‌کنند. اگر شوهر شما این مسئلۀ اساسی را قبول نکرد در این مواقع سخن گفتن شما باید به شیوۀ کولی‌ها باشد. این کولی‌ها نیز مانند شما یکی از اقوام مظلوم در جهان هستند.


گام هفتم. مردان موجوداتی هستند که در تکامل تدریجی داروین از چرخه حیات خارج شدند و به صورت موجوداتی قوی، خشن و بی‌عقل درآمدند. لذا همواره دل شما باید از کینه و نفرت از جنس مرد که این ظلم‌های بی‌شمار را به زنان کرده‌اند پر باشد. یک مرد باوفا کسی است که مثل پروانه دور شمع وجود شما بچرخد و محافظ و بادیگارد شما باشد. یک مرد عاقل کسی است که هر روز قبل از رفتن به محل کار از شما اجازه بگیرد و در آخر ماه نیز درآمد خود را تماماً به شما تقدیم کند و این شما باشید که به او مواجب می‌دهید. هیچ وقت با مردان در خصوص حقوق زنانۀ خود وارد مذاکره و صحبت نشوید. همیشه اخمو باشید و فقط در مواقعی که شوهرتان از یک خواستۀ اساسی خود دست می‌کشد به او لبخند بزنید.

همواره در یک دست هویج و در دست دیگر چماق طلایی را بلند کنید. اگر شوهرتان از مزۀ هویج دل‌زده شده و با خواسته‌ای از شما مخالفت کرد می‌توانید چماق منحصر به فرد خود را به او نشان دهید و متذکر شوید که تاریخ تولد مبارک شما یا وزنتان در وقت ازدواج در روی آن حک شده است. این چماق کارکرد تضمینی دارد و می‌تواند شوهر شما را تبدیل به سکه‌های طلا کند. قابل توجه است که مهریه از شیر مادر حلال‌تر است و لذا چنانچه صلاح دانستید حتی می‌توانید تاریخ ثبت درخواست مهریه را به همان روز عقد خود بیاندازید.


گام هشتم. هیچگاه برای مادر شدن پیش‌قدم نشوید. باید بدانید که فرزند عملاً آزادی‌های مشروع شما را سلب خواهد کرد. پس تا جایی که می‌توانید از زندگی خود لذت ببرید. برای قوت قلب خود در این اوقات می‌توانید اپیزود اول فیلم دعوت (1386) با بازی مهناز افشار را هر روز تماشا کنید و اینچنین به درخواست‌های شوهرتان وقعی ننهید. بگذارید شوهرتان لااقل چند سال در حسرت پدر شدن بسوزد.


اما وقتی زمان مورد نظر رسید بدانید که نه ماه استراحت مطلق به شما رو کرده است. با تولد فرزندتان شما پادشاه مطلق خانۀ خود می‌باشید. برای این ایام، چند فقره بالش سفارش بدهید تا زیر دست و پای خود بگذارید و به اهل منزل به حال عاقل اندر سفیه نظر کنید. شیر دادن به فرزند یک عادت منسوخ شده است. با وجود کارخانه‌های متعدد تولید شیر خشک در جهان، به هیچ قیمتی زیر بار این خواسته فرزند یا شوهرتان نروید. با این زیبایی اندام خود را به خطر می‌اندازید. مراقب باشید که به فرزندتان علاقمند نشوید. همۀ بدبختی زنان از یک علاقۀ کوچک شروع می‌شود.

    تولد یک فرزند، برای هفت پشت شما کافی است. ولی اگر زیاده روی کردید سعی نکنید که هر دو فرزندتان دختر باشد. زیرا وجود پسر نیز در جامعه لازم است. اما باید همواره به فرزند پسر خود گوشزد کنید که او از یک نژاد پست است. لذا به او آموزش دهید که چگونه با صدای نازک برای دخترتان دریوزگی کند تا مبادا آسیبی به او برساند. در عوض دخترتان را یک شخص متهور و قدرتمند تربیت کنید و با استفاده از تغذیه مناسب صدای او را به یک صوت خشن مردانه برسانید. همین صدا در خیلی از مواقع برای گرفتن حقوق زنانه کافی است. فیلم یکی از ما دو نفر (1389) تهمینه میلانی را مکرراً به او نشان دهید تا علاقمند شود و به کلاس‌های آموزش دفاعی برود و بتواند به کمک این روش نیز الباقی حقوق خود را تماماً استیفاء کند. اگر دیدید که پسر شما کاملاً خصلت‌های زنانه پیدا کرده است او را تشویق کنید تا تغییر جنسیت بدهید. بدانید که زنان فمینیست «شیشه» را برای آن اختراع کردند تا خون مردان را در آن بریزند. لذا اگر یک مرد در خانوادۀ شما کمتر باشد برای شما بهتر است. تعادل کفۀ جنسیت در خانواده باید همواره به سمت شما باشد.

وصف الحال مردها پس از فوت همسر!


[تصویر:  fu2390.jpg]


مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !

خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند

چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند

روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!

بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !

بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند

کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !
از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!

لاک پشت

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. سنگ‌پشت،‌ ناراضی و نگران بود. پرنده‌ای‌ درآسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی.


من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ نا امیدی.


خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود. و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد. چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است.


حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست،‌ تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی.


خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راه‌ها چندان‌ دور.


سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی...

نامساوی

نامساوی


پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :

بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،

آب دهانش را قورت داد

خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت


برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت

اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم

بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست


معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران

اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا

که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی

و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی

سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،

که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود


معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،

برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید

و پشت در گم شد

منبع:انجمن های تخصصی پی سی دانش

قیمت معجزه چنده؟

وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.
[تصویر:  securedownload.jpg]


سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.
تصویر به اندازه 25% (454x320) کوچک شده است. برای دیدن تصویر در اندازه واقعی (600x422) روی این نوار کلیک کنید. برای باز شدن در پنجره جدید روی تصویر کلیک کنید.
[تصویر:  securedownload_1_.jpg]


بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.

تصویر به اندازه 10% (454x300) کوچک شده است. برای دیدن تصویر در اندازه واقعی (500x330) روی این نوار کلیک کنید. برای باز شدن در پنجره جدید روی تصویر کلیک کنید.
[تصویر:  securedownload_2_.jpg]
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!
[تصویر:  securedownload_3_.jpg]


دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟
تصویر به اندازه 18% (454x337) کوچک شده است. برای دیدن تصویر در اندازه واقعی (550x408) روی این نوار کلیک کنید. برای باز شدن در پنجره جدید روی تصویر کلیک کنید.
[تصویر:  securedownload_4_.jpg]
مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟


دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .

منبع:انجمن های تخصصی پی سی دانش